چهارمین سالگزد عقد من و بابایی
سلام عشقم ببخشید این خاطره با دو هفته تاخیر دارم مینویسم،ماشالله با بازی گوشی ات همه وقت منو پر کردی،تعطیلات خرداد و نیمه شعبان شده بود چهارشنبه و پنج شنبه،بابایی بعدازظهر دو شنبه اومد خونه گفت وسایل جمع کن بریم شمال تا به ترافیک نخوریم آخه جاده یک طرفه شده بود کوه جاده هراز ریزش کرده بوذ ما ساعت شش حرکت کردیم شام مرغ سوخاری تو فیروز کوه خوردیم بعدش. به ترافیک خیلی بدی برخورد کردیم ساعت دو شب رسیدیم بابایی خیلی خسته شده بود،سه شنبه بعدازظهر با خاله سمیرا رفتیم خرید مانتو و هدیه تولد برای زهرا به مناسبت جشن نیمه شعبان حسابی با شربت و شیرینی پذیرایی شده بودیم ،چهارشنبه هم به اتفاق خاله سمیرا و بابایی رفتیم خرید،پنج شنبه ظهر از ترس ترافیک حرکت ...
نویسنده :
انسیه
4:05